کودکی اندیشید که خـــــــدا چه میخورد؟
چه می پوشد و کجا خانه دارد؟
ندا امد: غصه بندگانش را میخورد.
گناهان بندگانش را می پوشد.
و در دل شکسته ای خانه دارد.
بهانه های دنیا تـــ♥ـو را از یادم نخواهد برد
من تـــ♥ـو را در قلــ♥ـبم دارم نه در دنیا!...
توی جاده ای که انتهاش معلوم نیست
پیاده یا سواره بودن فرقی نمیکنه
اما اگر همراهی باشه که تنهات نزاره
بی انتها بودن جاده ارزوت میشه...
گفتم:خدایا از تو دلگیرم.
گفت:حتی از من؟
گفتم:خدایا دلم را ربودند.
گفت:پیش از من؟
گفتم:خدایا چقدر دوری؟
گفت:تو یا من؟
گفتم:خدا تنهاترینم.
گفت:پس من؟
گفتم:خدایا کمک خواستم.
گفت:از غیر از من؟
گفتم:خدایا دوستت دارم.
گفت:بیش از من.
گفتم:خدایا نگو اینقدر من.
گفت:من توام تو من!
من صاحب توام و تو در اغوش من!
الهی
من نه انم که ز فیض نگهت چشم بپوشم نه تو انی که گدا را ننوازی به نگاهی.
در اگر باز نگردد نروم باز به جایی.
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی.
کَس به غیر از تو نخواهم،چه بخواهی چه نخواهی.
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی.
چه کسی؟
چه کسی می گوید دوری دوستی می آورد؟
وقتی که هنوز با یادت
بند بند وجودم گرم می شود...